معنـای عـشـق واقـعی


یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود !
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید... ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند و او قبل از اینکه حرکتی از همسرش سر بزند به اینکار اقدام کرد. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:عشق,ببر,شوهر,زیست شناس,ساعت 8:26 توسط مهرداد| |

۱۰ درس شگفت انگیز از زندگی انیشتین

۱ . کنجکاوی را دنبال کنید
“من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “
چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم. مثلا پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد .به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟
پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.


۲ .پشتکار گرانبها است
“من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی میگذارم”
تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند.مانند تمبر پستی باشید ؛ مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید .
با پشتکار می توانید به مقصد برسید.


۳ .تمرکز بر حال
“مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را می بوسد با ایمنی رانندگی کند ، به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن هست نمیدهد“
پدرم به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر ۲ اسب سوار شوی .من دوست داشتم بگویم تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی اما نه همه چیز .یاد بگیرید که در حال باشید.تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام میدهید.
انرژی متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است .


۴ .تخیل قدرتمند است .
“تخیل همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش مهم تر است “
آیا شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید ؟ تخیل از دانش مهم تر است ! تخیل شما پیش نمایش آینده شما است .نشانه واقعی هوش دانش نیست ، تخیل است.
آیا شما هر روز ماهیچه های تخیلتان را تمرین می دهید ؟اجازه ندهید چیزهای قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.


۵ .اشتباه کردن
“کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمیگیرد “
هرگز از اشتباه کردن نترسید .اشتباه شکست نیست .اشتباهات شما را بهتر،زیرک تر و سریع تر می کنند، اگر شما از آنها استفاده مناسب کنید . قدرتی که منجر به اشتباه می شود را کشف کنید .
من این را قبل گفته ام ،و اکنون هم می گویم ، اگر می خواهید به موفقیت برسید اشتباهاتی که مرتکب می شوید را ۳ برابر کنید .


۶ .زندگی در لحظه
“من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”
تنها راه درست آینده شما این است که در “همین لحظه ” باشید .
شما زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید .،بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است، که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دارید .این تنها زمانی است که اهمیت دارد ، این تنها زمانی است که وجود دارد .


۷ .خلق ارزش
“سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی کنید با ارزش شوید “
وقت خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید،وقت خود را صرف ایجاد ارزش کنید .اگر شما با ارزش باشید ،موفقیت را جذب می کنید
استعدادها و موهبت هایی که دارید را کشف کنید ، بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد .
تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد .


۸ .انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید.
“دیوانگی : انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن “
شما نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید ،به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام دهید، و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید.برای اینکه زندگی تان تغیر کند، باید خودتان را تا سر حد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.


۹ .دانش از تجربه می آید .
“اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها منبع دانش تجربه است “
دانش از تجربه می آید . شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید ، اما این بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد .شما باید این کار را تجربه کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید .تکلیف چیست ؟ دنبال کسب تجربه باشید !
وقت خودتون رو صرف یادگرفتن اطلاعات اضافی نکنید .دست بکار شوید و دنبال کسب تجربه باشید .


۱۰ .اول قوانین را یاد بگیرید بعد بهتر بازی کنید.
“اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد”
۲ گام هست که شما باید انجام بدهید .اولین گام این است که شما باید قوانین بازی که می کنید را یاد بگیرید ،این یک امر حیاتی است.گام دوم این که شما باید بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید .اگر شما بتوانید این ۲ گام را انجام دهید موفقیت از آن شما می شود .

نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:انیشتن,پشتکار,ساعت 8:31 توسط مهرداد| |

 

دوست داشتن در مقابل استفاده كردن
 
  زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش  تكه سنگي را بداشت و  بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت.
While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.
 
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده
In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
 
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كي انگشتهاي من در خواهند آمد" !
When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'
 
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچي نتوانست بگويد به سمت اتومبيل برگشت وچندين باربا لگد به آن زد
The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.
 
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه پسرش روي آن انداخته بود  نگاه مي كرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written 'LOVE YOU DAD
روز بعد آن مرد خودكشي كرد
The next day that man committed suicide. . .
 
خشم و عشق حد و مرزي ندارند ، مي توانید ( عشق) را انتخاب كنيد تا زندگي دوست داشتني داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد  كه
Anger and Love have no limits; choose the latter tohave a beautiful, lovely life & remember this:
 
اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند
Things are to be used and people are to be loved.
 
در حاليكه امروزه از انسانها استفاده مي شود و اشياء دوست داشته مي شوند.
The problem in today's world is that people are used while things are loved.
 
همواره در ذهن داشته باشيد كه:
Let's try always to keep this thought in mind:
 
مراقب افكارتان باشيد   كه تبديل به گفتارتان ميشوند
Watch your thoughts; they become words.
 
مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان مي شود
Watch your words; they become actions.
 
مراقب رفتار تان باشيد كه تبديل به عادت مي شود
Watch your actions; they become habits.
 
مراقب عادات خود باشيد که شخصيت شما مي شود
Watch your habits; they become character;
 
مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما مي شود
Watch your character; it becomes your destiny.
 
 
اميدوارم كه روز خوبي داشته و  هر مشكلي كه با آن روبرو هستيد
I hope you have a good day no matter what problems you may face.
 
آخرين روز آن باشد و تمام شود
نوشته شده در شنبه 3 دی 1390برچسب:عادت,پدر,ساعت 13:2 توسط مهرداد| |

 

به دنبال کسي باش که تو را به خاطر زيبايي هاي وجودت زيبا خطاب کند نه به خاطر جذابيتهاي ظاهريت
 
 
 
 
 
 
 
 
________________________________
 
 
 
who calls you back when you hang up on him
 
 
 
 
 
کسي که دوباره با تو تماس بگيرد حتي وقتي تلفنهايش را قطع مي کني
 
 
 
 
 
 
________________________________
 
 
who will stay awake just to watch you sleep
کسي که بيدار خواهد ماند تا سيماي تو را در هنگام خواب نظاره کند
 
 
________________________________
 
wait for the guy who kisses your forehead
در انتظار کسي باش که مايل باشد پيشاني تو را ببوسد[حمايتگر تو باشد]
 
 
________________________________
 
who wants to show you off to world when you are in your sweats
کسي که مايل باشد  حتي  در زماني که درساده ترين لباس  هستي تورا به دنيا نشان دهد
 
 
________________________________
 
who holds your hand in front of his friends
کسي که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگيرد
 
 
________________________________
 
wait for the one who is constantly reminding you how much he cares about you and how lucky he is to have you
در انتظار کسي باش که بي وقفه به ياد توبياورد که تا چه اندازه برايش مهم هستي و نگران توست و
چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد
 
 
________________________________
 
wait for the one who turns to his friends and says that's her
در انتظار کسي باش که زماني که تو را مي بيند به دوستانش  بگويد اون خودشه[همان کسي  که مي خواستم]
 
 
________________________________
 
 if you open this you have to repost it ,so that you 'll be showered with only love for the rest of your life
اگر تو اين پيام را باز کني بايد حتما آن را براي چند نفر بفرستي تا باران عشق ومحبت در تمام  طول زندگيت بر تو ببارد
 
in the midnight true love will knock on your heart and some thing good will happen to you at approximately 1.42 pm tomorrow.
it could happen anywhere so get ready for the biggest shock of your life.
در نيمه شب عشق واقعي در خانه قلبت را خواهد زد و اتفاق خوبي در حدود ساعت 1.42 بعد از ظهر براي تو خواهد افتاد.اين اتفاق ممکن است هر جايي به وقوع بپيوندد پس براي بزرگترين شوک زندگيت آماده باش.
 
 
please don't break this chain, let love shower on  to us for all the time .
اين زنجيره ارتباطي را ادامه بده. بگذار باران عشق و محبت در تمام طول زندگي بر ما ببارد.
 
send this e-mail to as many people as you can and see what great power and magic love can bring
اين پيام را براي هر چند نفر که مي تواني بفرست و شاهد باش که
عشق چه قدرت و جادوي عظيمي را مي تواند به همراه بياورد.
 
نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:زیبایی,ساعت 16:16 توسط مهرداد| |

دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...

 
اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:آب,سنگ,ساعت 7:50 توسط مهرداد| |


 


 

 

 

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 
 

 

 

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


دکتر شریعتی

نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:عاشق,دوست داشتن,,ساعت 17:23 توسط مهرداد| |

 

 
آن کسی که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد . . .
.
.
.
کسی که برای بودنت خدا را شکر نمی کند
برای برگشتنت نیز دعا نخواهد کرد . . .
.
.
.
گاهی خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو قفل می کنه
زیباست اگه فکر کنی شاید بیرون
طوفانه و خدا میخواد از تو محافظت کنه . . .
.
.
.
زبان تا در دهان باشد زبان است / اگر یک نقطه افزون شود زیان است . . .
.
.
.
وقتی به آفتاب پشت می کنی، چیزی جز سایه خودت نمی بینی .
.
.
.
انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگردد
نه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود . . .
.
.
.
سیبی که از درخت دل می کند، زودتر سقوط می کند !
.
.
.
بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید
خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند . . .
.
.
.
اگر خواهان تماشای ستاره‌ها هستی، تاریکی شرط ضروری دیدن آن‌هاست .
.
.
.
آنانی که طریق خدا را می‌شناسند، در تاریکی نیز آن را می‌یابند
.
.
.
.
به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوی پر نور ترین
ستاره هاست . . .
.
.
.
برنده میگوید مشکل است اما ممکن
بازنده میگوید ممکن است اما مشکل . . .
.
.
.
کسی که در بیرون از خانه خود را عاقلتر از محیط خانه نشان دهد، احمقی بیش نیست . . .
.
.
.
این که چقدر زمان داری مهم نیست چگونه می گذرانی مهم است . . .
(لینکلن)
.
.
.
ادب و محبت خرجی ندارد ولی همه چیز را خریداری میکند . . .
متاجیو
.
.
.
راه آشتی را کسی باید بیابد که خود سبب جدایی شده است . . .
.
.
.
بیش از حد عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست . . .
(مارون)
.
.
.
جوانی ستاره ای است که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع می کند . . .
ژوبرت


 

نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:خدا,انسان,ساعت 17:16 توسط مهرداد| |

 

متولدین فروردین : آهن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فلز زندگی متولدین فروردین آهن است که 9 برابر دیگران به آنها قدرت می دهد و شانس و موفقیت آنها را در زندگی نه برابر می کند . انرژی و اشتیاق روانی انها می تواند همچون مشعل فروزانی ٬ راه را برای دستیابی به آرمان های بزرگی که در سر می پرورانند روشن نماید. آنها پیشگامانی هستند که همواره دیگران را به سمت هدفی نایافتنی هدایت می نمایند.متولدین فروردین کمتر به دنبال اندوختن ثروت هستند.ولی اگر شروع به مال اندوزی کنند با چنان سرعتی پیش می روند که وقت نمی کنند بایستند و پول ها را بشمرند. در زمینه پول ٬ زمان و حتی لباس خود بسیار دست و دلبازانه عمل می کنند و هر قدر هم فقیر باشند همیشه چیزی برای بخشیدن دارند. آنها اعتقاد دارند که وقتی به دیگران کمک می کنند نه فقط خرسند می شوند بلکه این عمل آنها باعث می شود که دیگران هم متقابلا کاری برای آنها انجام دهند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

متولدین اردیبهشت : مس

 

 

 

 

 

 

 

 

فلز ماه اردیبهشت مس است که رسانای برق و گرماست و بعد از گذشت سالها همچنان درخشان باقی می ماند. در زندگی خانوادگی حاکم ورئیس است و هیچکس جرات ندارد آرامش او را بر هم زند. او مانند زمان صبور است و مانند جنگل عمیق ٬ واز چنان قدرتی برخوردار است که قادر است کوه را جابجا کند ولی آدمی لجوج و یکدنده است. این افراد معمولا از چیزهای کوچک خوششان نمی آید واز همین رو دلبستگی خاصی به عشق پایدار و ثروت دارند.

 

 

 

 

 

 

 

متولدین خرداد : جیوه

 

 

 

 

 

 

 

فلز سرد جیوه در متولدین خرداد تمایلات دوگانه ای را به وجود می آورد مگر آنکه خودش جلوی این کارها را بگیرد و به ندای قلب خود گوش کند. هنگامی که عمیقا به دنبال علت بی حوصلگی متولد خرداد بگردید در می یابید که او همیشه در پی هدفی است ولی مشکل اساسی او این است که هدف را نمی شناسد . متولد خرداد از تخیل بسیار قدرتمندی برخوردار است و به همین خاطر اهداف زیادی را در سر می پروراند. ذهن متولدین خرداد همیشه به کاری مشغول است و به همین دلیل بیش از دیگران به استراحت نیاز دارد . آنها با آنکه نسبت به بی خوابی حساس هستند ولی هیچگاه به اندازه کافی نمی خوابند.

 

 

 

 

 

 

 

 

متولدین تیر: نقره

 

 

 

 

فلزوجودی متولدین تیر ٬ نقره است که علیرغم تشابه با سایر فلزات از خصوصیات ویژه گرانبهایی برخوردار است. آنها قلب مهربانی دارند و نیاز دیگران را به خوبی حس می کنند و به آن اهمیت می دهند و می خواهند به دیگران کمک کنند ٬ اما در ابتدا منمتظر می شوند تا ببیند کسی دیگری پیدا می شود که پیش قدم شود چون دوست ندارد پول و وقت خود را صرف چیزی کنند که نیازی به آن نیست. اما اگر دریابد که کس دیگری آستین خود را بالا نزده است آنگاه در آخرین لحظه دست به کار می شود . او می گذارد که دو بار زیر آب فرو روید ٬ ولی بار سوم شما را نجات می دهد . او خیلی رئوف است و نمی گذارد غرق شوید.

 

 

 

 

متولدین مرداد: طلا

 

 

 

متولد مرداد در دوستی بسیار وفادار است و درموقع دشمنی آدم منصف و قدرتمندی است . او چه ساکت باشد ٬ چه خودنما ٬ فردی خلاق ٬ مبتکر و قدرتمند است . چون او از طلای خالص است به همین دلیل ما ٬ گاهی خودخواهی ٬ تکبرو تنبلی او را نادیده می گیریم .متولدین مرداد در مورد پول هیچگونه احتیاطی به خرج نمی دهند ٬ بسیار ولخرج هستند و حتی اگر پول زیادی نداشته باشند شیک می پوشند و زندگی شان لوکس است و برای تفریح و سرگرمی خود زیاد خرج می کنند. اگر کسی از آنها پول بخواهد به او می دهند و اگر نداشته باشند از دیگری قرض می کنند و به او می دهند.

 

متولدین شهریور: جیوه

اگر درجه حرارت محیط مناسب باشد ٬ متولدین شهریور علیرغم اینکه ظاهرا ترکیبی از فولاد و یخ به نظر می رسند ٬ در اثر عواطف اطرافیان ذوب خواهند شد . آنها بدون تردید انسانهایی صادق و قابل اعتمادی هستند ولی زمانی که نخواهند به جایی بروند و یا کار خاصی را انجام دهند ٬ به راحتی می توانند خود را به مریضی بزنند. در چنین مواقعی استعداد نمایی آنها در زمینه هنرپیشگی هویدا می شود. متولدین شهریور از عکسهای خود ایراد می گیرند و در مورد سر و وضع خود وسواس شدیدی دارند ٬ همیشه سر و وضعی مرتب و پاکیزه دارند و در مورد لباس بسیار سخت گیر هستند.

متولدین مهر : مس

متولدین مهر سودمندی فلز مس را که فلز هم آهنگی آنهاست بازتاب می دهند. از هر گونه بی ادبی و بی نزاکتی تنفر دارند ولی با وجود این اگر تابلویی روی دیوار خانه تان کج باشدآنرا صاف می کنند و اگر صدای تلویزیون تان زیاد باشد آن را کم می کنند . آنها عاشق مردم هستند ولی از اجتماعات بزرگ بدشان می آید.مانند کبوتران صلح دائم این طرف و آنطرف می روند.و به میانجیگری می پردازند و صلح و صفا برقرار می کنند.انسانهایی بامحبت و دلپذیر هستند ولی گاهی اوقات بداخلاق واخمو می شوندو از دستور دادن به دیگران خوششان می آید.

متولدین آبان: آهن

در بین متولدین آبان آدم عصبی و بی قرارخیلی کم دیده می شود و این در اثر فلز درونی شخصیت آنهاست ٬ با وجود این آنها خیلی رقیق القلب بوده و نسبت به افراد ناتوان و درمانده خیلی دلسوز هستند. متولدین آبان هرگز هدیه یا محبت کسی را فراموش نمی کنند و فورا در جستجوی جبران آن برمی ایند.از طرف دیگر ظلم و بی عدالتی را نیز فراموش نمی کنند و در مقابل ان واکنش های متفاوتی را از خود بروز می دهند. به خانواده و روابط خانوادگی اهمیت زیادی می دهندو رفتارشان با کودکان ملایم و عطوفت آمیز است.

متولدین آذر : قلع

در میان متولدین آذر به ندرت می توان کسی را پیدا کرد که شوخ طبع و بذله گو باشد و همین تعداداندک نیز که در گفتن لطیفه چنان خام هستندکه هیچ کس به آنها نمی خندد. اگر چه متولدین آذر حافظه ای بسیار قوی دارند ولی گاهی فراموش می کنند که کت خود را کجا گذاشته اند آنها هرگز نمی توانند دروغگوی ماهری باشند هیچ کس حتی برای یک لحظه نمی تواند دروغ آنها  را باور کند. ریا کاری و دروغ گویی اصلا با مزاج آنها سازگار نیست و هر وقت سعی به انجام این کار نمایند به زودی دستشان رو می شود . متولدین آذر ٬ چه کم رو چه پررو ٬ ر زمینه عشق همیشه آماده اند که شانس خود را امتحان کنند و خود را به آب و آتش بزنند.

متولدین دی : سرب

اگر چه فلز درونی متولد دی او را به فردی بسیار محکم تبدیل ساخته است اما او فردی خجالتی است که روحیه ای لطیف و حساس دارد. متولد دی همه کسانی را که باعث صعود آنها شده اند بسیار ستایش می کنند . آنها خواستار پیروزی و موفقیت هستند و به سنتها و آداب و رسوم احترام می گذارند. در شخصیت متولد دی همیشه اندکی افسردگی و غم همراه با جدیت وجود دارد. اما هیچ یک از این دو خصوصیت باعث نمی شود که اواز انضباط جدی دست بر دارد . متولد دی به حدی لایق و کارآمد است که به راحتی می توانید زمام امور را به دستش بسپارید.

متولدین بهمن: اورانیوم

فلز درونی متولدین بهمن یک فلز حقیقی نیست و یک ماده رادیواکتیو است که فقط در ترکیبات یافت می شود . اورانیوم می تواند موجب انفجارات عظیم و زنجیره ای گردداز همین رو تلاش برای محدود کردن آنها و مجبورساختن شان به انجام کاری مثل کوشش برای به دام انداختن طوفان زمستانی در یک بطری است . متولدین بهمن عقیده خود را خیلی رک و بی پرده به زبان می آورد ولی هرگز سعی نمی کند عقیده اش را به شما تحمیل کند. یک بهمنی برای احساس امنیت دور و اطراف خود را شلوغ می کند و دوستان زیادی دارد ولی گاهی اوقات به یکباره در پیله تنهایی خود فرو می رود و دلش می خواهد تنها باشد.

متولدین اسفند: قلع

فلز متولد اسفند ٬ آهن ٬ جیوه ٬ طلا و یا سرب نیست بلکه آلیاژی از فلزهاست که نشانگر غیر واقعی و توهم آمیز بودن این افراد است. آنها قوی تر از آن هستند که می پندارید و عاقل تر ازآن که می شناسید ولی تا زمانی که خودشان راز وجود شان را کشف نکنند ٬ راز آنها همواره پوشیده و مخفی باقی خواهد ماند. یک متولد اسفندتمایل چندانی به آرزوهای دنیوی ندارد٬ همچنین برای مقام ٬ قدرت و یا رهبری ارزشی قائل نیست و ثروت و مال دنیا برای او جذابیتی ندارد. او به آینده هیچ اشتیاقی ندارد و نسبت به آن بی خیال است. در مورد گذشته نیز دانشی شهودی دارد و در مورد امروز شکیبا و مقاوم است

 

نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:خرداد-فروردین-مهر-اردیبهشت,ساعت 17:9 توسط مهرداد| |

 

چه زیباست با تو بودن


 

نسیم ملایم مهربانيت
روح بی تابم را نوازش می دهد
با تو پنهانی ترين عمق وجودم
نورباران مي شود
باران رحمت بودنت
ترس از با خود بودن را می شوید
کویر هستی ام را آبیاري می کند
و نغمه عشق را بر لبانم جاری می سازد
چه زیباست با تو بودن
چه زیباست زندگي را با تو پرواز کردن
چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن
و چون مرغ خوش آهنگي بر شاخه لرزان حيات آشیان ساختن
چه زیباست هستي را از نگاه تو ديدن
و چون نیایش از لبان تو جاری شدن
در موسيقی آب با تو نواختن
در چشمه با تو جوشیدن
ترس ها را شستن
در پی محو نقش ها
و بی رنگي رنگ ها رفتن
و زندگی را چون شعری نو
دوباره سرودن

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:باران,زیبا,ساعت 7:34 توسط مهرداد| |

 

نصایح زرتشت به پسرش:

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند
اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیك دروغگو منشین
چالاك باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:زرتشت,جوانمرد,ساعت 7:52 توسط مهرداد| |

 

 | ارزش سلطنت


روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟
گفت: صد دینار طلا.
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت: نصف پادشاهی‌ام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.


---------------------------------------------------------------------------

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.
نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:بهلول,عشق,دیوانگی,ساعت 18:24 توسط مهرداد| |

 

منم زیبا

 

 

 

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

 

 

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

 

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 

 

 

رهایت من نخواهم کرد

 

 

 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

 

وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.

 

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

 

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

 

مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

 

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟

 

که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور

 

آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را

 

این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی

 

به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم

 

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

 

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است

 

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

 

قسم بر اسبهای خسته در میدان

 

تو را در بهترین اوقات اوردم

 

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

 

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

 

برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو

 

تمام گامهای مانده اش با من

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد 
 
 

    سهراب سپهری 

نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:زیبا-خدا-دوست,ساعت 18:24 توسط مهرداد| |

Three things in life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار
نیستند

Dreams
رویاها
Success
موفقیت ها

Fortune
شانس


Three things in life that, one gone never come back. سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند
Time
زمان
Words
گفتار
Opportunity
موقعیت

Three things in human life are destroyed
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند
Alcohl
الکل
Pride
غرور
Anger
عصبانیت


Three things that humans make
 
سه چیز انسانها را می سازند
Hard Work
کار سخت
Sincerity
صمیمیت
Commitment
تعهد

Three things in life that are most valuable
 
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند
عشق
اعتماد به نفس
دوستان



Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند
Peace
آرامش
Hope
امید
Honesty
صداقت

And how beautiful these three important things
in life perspective Dr.Ali Shariati stated
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتی بیان شده

Do not rely on three things never
به سه چیز هرگز تکیه نکن
Pride
غرور
Lie
دروغ
Love
عشق
Gallop is human with pride                  
                   
انسان با غرور می تازد

Be lost with telling lies                  
                  
با دروغ می بازد

And dies with love                  
                 
و با عشق می میرد


خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است                                   
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا

تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا

نوشته شده در چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:عشق-انسان-زندگی,ساعت 8:19 توسط مهرداد| |

 



نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...

حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم

تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :

آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی
خودِ تو جان جهانی
 گر نهانی و عیانی
 تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرارِ نهانی
همه جا تو
نه یک جای نه یک پای
همه ای با همه ای همهمه ای
تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی، به خود آی
تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی ...


مولانا جلال‌الدین رومی
نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:عشق-جهان-مولانا,ساعت 13:43 توسط مهرداد| |

 

Message body

_در هر مرحله از زندگی که هستید فقط یک قدم به جلو بردارید ، قدم به قدم می توان به هدف رسید ولی با شتاب و جهش هرگز . برای یک بار هم که شده جدی عمل کنید و سستی و تنبلی را کنار بگذارید و نگویید :" دیگر از ما گذشته "  گذر عمر را جدی بگیرید .

۲_به سلامت خودتان توجه کامل داشته باشید ، ناراحتی هایی را که قابل معالجه است رفع کنید .از آنچه به سلامت شما لطمه می زند دوری کنید .از استراحت کردن لذت ببرید .

3_به خود قول دهید:( نیرومند باشید و هیچ عاملی آرامش فکری شما را بر هم نزند )

۴_قبل از هر چیز برای خود یک هدف داشته باشید ، هدف مفید .! آنگاه با تعقل و روشن بینی ، نسبت به این مسئله آگاهی کامل پیدا کنید .هرگز نگذارید چیزی شما را از مسیرتان به انحراف بکشاند .انتخاب هدف ، به دست آوردن و به کار انداختن استعداد ها برای رسیدن به هدف، مهم ترین وظیفه ی ما در زندگی است .

5_صبح ها با دعای خیر و آرزوی سعادت برای تمام انسانها سر از بالین بردارید و به خود بگویید :( سلامت، سعادت، موفقیت و مفید بودن به من تعلق دارد ) .

۶_این هفته کاری را که سالهاست میخواستید انجام بدهید ،انجام دهید و هر ماه این کار را تکرار کنید .

۷-آیا خد اوند هدایای گرانبهای خود را در بسته های زیبای آماده به شما اعطا میکند ؟ هرگز! خداوند بعضی از نعمتها را درون بسته ای از مشکلات اعطا میکند  تا بندگانش  با حل آن مسائل شایستگی خود را برای دستیابی به آن نعمت  ثابت کنند .

۸-حقایق را بپذیرید و در مواردی که ممکن است حقیقت برایتان ناخوشایند باشد از آن نگریزید .

۹-هر روز زمان مشخصی برای شناخت خود اختصاص دهید.(نقاط ضعف ، نقاط قوت، علایق، احساسات و...)

۱۰-یادمان بماند که با هر شکست در زندگی یک گام برداشته ایم! یک تجربه ی ناب و مهم!

۱۱-باور داشته باشید که هر کس به جایی رسیده نه از نبوغ و استعداد ، بلکه با مدیریت صحیح توانایی های خودش بوده! برنامه ریزی یعنی: مدیریت خود!

۱۲-مشورت با انسان های موفق،کور کردن چشم خود نیست! بلکه کمک گرفتن از چراغ فروزان اندیشه ی دیگران است!

۱۳-حرکت کردن رسیدن نیست ،ولی از یاد نبریم که برای رسیدن باید به راه افتاد!!

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:زندگی-مدیریت-هدف,ساعت 13:10 توسط مهرداد| |

بسمه تعالی

 

تقدیم به هرآنکه به دنبال علم ودیانت است

 

تحقیقی پیرامون               اعجاز قرآن

 

تابستان80

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                      معجزه رياضی قرآن

 

 

هر فرد نا مسلمان منصفی با خواندن مطالب زير ايمان ميآورد که قران کلام خدا است

چه رسد به افرادی که مسلمان هستند

 

جمله ”بسم الله الرحمن الرحيم“ 19 حرف  است، و در آيه 74:30 سوره مدثر آمده است كه نگهبانان جهنم 19 فرشته هستند

و هر كس كه بگويد قرآن سخن انسان است خداوند او را وارد جهنمی ميكند كه 19 فرشته نگهبان آن هستند.

 ما ميدانيم که عدد 19 عدد اول  ( prime number ) است. عدد اول عددی است كه فقط بر خودش و بر يك قابل تقسيم باشد.

افراد مختلفی در گذشته و حال سعی کرده اند که به رمزهای معجزات رياضی قرآن پی ببرند. در گذشته، يکی از اين افراد پيگيری های زيادی در اين مورد انجام داد و به موفقيت های زيادی "در اين مورد" رسيد.

در سالهای اخيرآقای كورش جم ‌نشان كه در زمان حاضر در تهران زندگی ميكند با يك ماشين حساب كوچك به نتيجه‌ای رسيد

كه شما ميتوانيد آن را امتحان كنيد. او شماره هر سوره را با تعداد آيات آن بصورت زير جمع كرد:

 

جمع

 

تعداد آيه

 

شماره سوره

زوج

8

=

7

+

1

زوج

288

=

286

+

2

فرد

203

=

200

+

3

زوج

180

=

176

+

4

فرد

125

=

120

+

5

...

...

 

...

 

...

...

...

 

...

 

...

زوج

118

=

5

+

113

زوج

120

=

6

+

114

 

جمع زوج ها

جمع فردها

 

جمع آيه ها

 

جمع سوره ها

6236

6555

 

6236

 

6555

 

قابل توجه است كه تعداد زوج‌ها 57 عدد و فردها نيز به همان تعداد يعنی 57 عدد ميباشد كه اين خود به تنهائی يك معجزه است.

اما معجزه ديگر اينست كه اگر حاصل جمع‌های زوج را با هم جمع كنيم 6236 بدست می ‌آيد كه مساوی است با تعداد كل آيه‌های قرآن.

و معجزه ديگر اينكه اگر حاصل جمع‌های فرد را با هم جمع كنيم 6555 بدست ميايد كه مساوی است با جمع كل شماره سوره‌های قرآن.

و معجزه ديگر اينكه اگر رقم‌های 6555 را با رقم‌های 6236 جمع كنيم، عدد 38 بدست ميآيد كه خود ضريب 19 دارد:

           2 X 19 = 38 = (6+2+3+6) + (5+5+5+6)

همانطور كه تعداد سوره‌های قرآن ضريب 19 دارد:   6  X   19  =  114

لطفا توجه كنيد كه اگر تعداد آيه‌های قرآن را كم يا زياد كنيم يا فقط جای سوره‌ها را با هم عوض كنيم

ديگر چنين روابطی وجود نخواهد داشت،

و اين نشان دهنده اينست كه تعداد آيات قرآن همين اندازه و ترتيب سوره‌ها نيز به همين ترتيب بوده

و در نتيجه قرآن نميتواند كار دست انسان باشد.


آقای عبدالله اريك متوجه شدند كه

در چهار كلمه "بسم" و "الله" و "الرحمن" و ”الرحيم“ 18 رابطه رياضی وجود دارد.

و يک رابطه ديگر را آقای مهندس جواد رحمانی بدست آورده اند که روی هم  19  رابطه ميشود.

كه با محاسبه ارزشهای عددی حروف الفبای عربی (كه در قديم به آن ابجد ميگفتند) به آن رسيد.

حروف ابجد 28 حرف عربی را نشان ميدهد كه بترتيب از يك تا هزار بترتيب زير شماره گذاری شده:

 

 

 

 

 

 

 

 

ارزشهای عددی حروف ابجد

ا = 1

ك = 20 

ق = 100

ب = 2

ل =  30

ر = 200

ج = 3

م = 40

ش = 300

د = 4

ن = 50

ت = 400

ه = 5

س = 60

ث = 500

و = 6

ع = 70

خ = 600

ز = 7

ف = 80

ذ = 700

ح = 8

ص = 90

ض = 800

ط = 9

 

ظ = 900

ی = 10

 

غ =1000

 

 

لازم به تذكر است كه اين ارزشهای عددی حروف الفبای عربی مانند ارزشهای عددی

حروف لاتين (Roman Numerals) قرن‌هاست كه مورد استفاده بوده است.

19 حرف بسم الله الرحمن الرحيم و ارزشهای ابجدی مربوطه:

 

شماره حرف

عربی

ارزش ابجدی

بسم

1

ب

2

 

2

س

60

 

3

م

40

 

 

 

4

ا

1

الله

5

ل

30

 

6

ل

30

 

7

ه

5

 

 

8

ا

1

الرحمن

9

ل

30

 

10

ر

200

 

11

ح

8

 

12

م

40

 

13

ن

50

 

 

14

ا

1

الرحيم

15

ل

30

 

16

ر

200

 

17

ح

8

 

18

ی

10

 

19

م

40

 

                  

 

معجزه رياضی ”بسم الله الرحمن الرحيم“

چهار كلمه و 19 حرف ( بسم الله الرحمن الرحيم ) چنان با يكديگر، بنابر يك سيستم رياضي متشكل گرديده است

كه با دانش و احساس بشری غير قابل انجام ميباشد. اين سيستم قابل تعمق، بر اساس ارزشهای ابجدی اين حروف بدست ميايد

كه اطلاعات مورد نياز برای شرح آن بطور خلاصه در زير نشان داده شده است.


چهار كلمه ”بسم الله الرحمن الرحيم“ شماره حروف عربی هر كلمه و ارزشهای ابجدی آنها:

 

شماره كلمات

تعداد حروف

ارزشهای ابجدی

جمع  ارزشها

1 ب س م

3

2/60/40

102

2 ا ل ل ه

4

1/30/30/5

66

3 ا ل رح م ن

6

1/30/200/8/40/50

329

4 ا ل ر ح ی م

6

1/30/200/8/10/40

289

 

 جمع  19             

 

جمع ارزشها 786

 

 

1- بسم الله الرحمن الرحيم 19 حرف است.


2- اگر شماره ترتيب هر كلمه را بنويسيم، بعد از هر شماره تعداد حروف آن را بنويسيم

عدد  13243646  بدست ميايد كه قابل قسمت به 19 است.

(شماره ترتيب هر كلمه برای تشخيص بهتر قرمز نوشته شده):

19 X  19 X  36686  = 13243646


3- اگر ترتيب كلمات را با شماره آن از آخر بنويسيم باز ضريب 19 دارد:

 46362413 = 19 X 2440127 


4- اگر بجای تعداد حروف هر كلمه جمع ارزش ابجدی آن را پس از شماره ترتيب آن بگذاريم باز قابل قسمت به 19 است:

110226633294289 = 19 X 5801401752331


 5- اگر ارزش ابجدی هر حرف را پس از شماره ترتيب كلمه بگذاريم، باز قابل قسمت به 19 است:

1260402130305313020084050413020081040 =

19 X 66336954126595422109686863843162160


6- اگر پس از شماره ترتيب هر كلمه حاصل جمع تعداد حروف هر كلمه را با مجموع ارزش‌های ابجدی آن كلمه بگذاريم

باز ضريب 19 دارد. يعنی:

110527033354295 = 19 X 5817212281805

(3 + 102 = 105),   (4 + 66 = 70),   (6 + 329 = 335),    (6 + 289 = 295)


7ـ اگر پس از شماره ترتيب هر كلمه تعداد حروف هر كلمه را به اضافه مجموع حروف كلمات قبل از آن بگذاريم باز ضريب 19 دارد

1327313419 = 19 X 69858601

(0 + 3 = 3),   (3 + 4 = 7),   (3 + 4 + 6 = 13),   (3 + 4 + 6 + 6 = 19)


8- اگر پس از شماره ترتيب هر كلمه حاصل جمع ارزش ابجدی هر كلمه را باضافه مجموع ارزش‌های ابجدی قبل از آن بگذاريم

باز ضريب 19 دارد يعنی:

1102216834974786 = 19 X 58011412367094

چون(102 + 66 + 329 + 289 = 786), (102 + 66 + 329 = 497), (102 + 66 = 168)

ميباشد.


9- اگر ارزش ابجدی هر حرف از 19 حرف (بسم الله الرحمن الرحيم) را قبل از شماره ترتيب آن حرف بگذاريم

( عدد 62 رقمی بدست ميايد) باز ضريب 19 دارد يعنی:

21602403 1430530657 183092001081140125013 11430152001681710184019 =

19 X 113696858647 ...) 

زير اعداد مربوط به هر يك از چهار كلمه )بسم الله الرحمن الرحيم( خط كشيده شده است.  اين خط ‌کشی برای درك نكات بعد مفيد ميباشد.


10- اگر شماره ترتيب هر كلمه (4 و 3 و 2 و1) را در آخر هر عددی كه زير آن خط‌ كشيده شده است اضافه كنيم

عدد جديدی بدست ميآيد (عدد 66 رقمی) كه باز هم ضريب 19 دارد.

216024031 14305306572 1830920010811401250133 114301520016817101840194 =

19 X 113696855849 …)


11- اگر پس از هر كلمه بجای شماره ترتيب (1 و2 و 3 و 4) مجموع ارزش‌های ابجدی هر كلمه (102 و 66 و 329 و 289) را بگذاريم،

يك عدد 73 رقمی بدست خواهد آمد كه باز هم ضريب 19 دارد.

2160240310214305306576618309200108114012501332911430152001681710184019289 =

19 X 111369685843 …)


12- در اين مرحله ارزش‌های ابجدی هر كلمه 102 و 66 و 329 و 289 را در ابتدای هر كلمه ميگذاريم، باز هم عدد 73 رقمی جديدی بوجود ميآيد كه ضريبی از 19 است.

1022160240366143053065732918309200108114012501328911430152001681710184019 =

19 X 5379790738 …)


13-      برای هركلمه (بسم الله الرحمن الرحيم) نكات زير را مينويسيم:

 

1-    تعداد حروف هركلمه، مثلاً كلمه " بسم " از 3 حرف تشكيل شده (برای تشخيص برنگ قرمز نوشته شده).

2-    جمع ارزش ابجدی هر كلمه، مثلاً كلمه  " بسم " جمع ارزش حروف آن 102 ميباشد.

3-    ارزش ابجدی هر حرف در هر كلمه، مثلاً كلمه " بسم " از حروف (ب، س، م)  تشكيل گرديده  

كه ارزش هر حرف به ترتيب ( 2 و 60 و 40 ) ميباشد.

اگر پس از تعداد حروف هر كلمه جمع ارزش ابجدی هر كلمه و بعد ارزش ابجدی هر حرف آن كلمه را بگذاريم

يك عدد 48 رقمی بوجود ميآيد كه باز ضريب 19 دارد.

310226040466130305632913020084050628913020081040 =

19 X 1632768634 …)


14-      در اين مرحله پس از تعداد حروف هر كلمه ارزش هر حرف آن كلمه و بعد جمع ارزش حروف آن را مينويسم

كه اين بار هم عدد 48 رقمی بدست می آيد كه باز هم ضريبي از 19 ميباشد.

326040102413030566613020084050329613020081040289 =

19 X 1716000539 …)


15-      اگر شماره ترتيب حروف هركلمه را با شماره ترتيب حروف كلمه‌‌‌‌‌های بعد جمع كنيم

عددی 12 رقمی بدست ميآيد كه باز هم ضريبی از 19 ميباشد.

123 + 4567 + 8910111213 + 141516171819 =

150426287722 =

19 X 7917173038


16- اگر شماره ترتيب هر كلمه را پس از شماره ترتيب حروف هر كلمه بگذاريم عدد 23 رقمی بدست ميآيد

كه باز هم ضريبی از 19 ميباشد

123145672891011121331415161718194 =

19 X 648135120479 …)


17- اگر تعداد كلمات "بسم الله الرحمن الرحيم" (4) را اول بنويسيم و تعداد حروف (19) آن را بعد از آن بنويسم

و بعد حاصل جمع ارزش ابجدی (786)  آن را بنويسيم عدد 6 رقمی بوجود ميايد كه ضريبی از 19 ميباشد.

(برای تشخيص زير آن اعداد خط كشيده شده است).

4 19 786 = 19 X 22094


18- اگر رقم های رابطه 17  را برعکس بنويسيم ضريب 19  خواهد داشت.

36206  x  19  =  4 91 687


 19- اگر شماره آيه  )بسم الله الرحمن الرحيم(  كه اولين آيه قرآن است بنويسيم و بعد تعداد حروف آن (19) را بنويسم

و بعد تعداد حروف هر كلمه را بنويسيم باز ضريبی از 19 ميباشد.  

174  X 19  X  19  X  19   =    3466  19  1

  

بايد توجه داشت که هر يکی از اين رقمها اگر بخواهد درست سر جای خود قرار گيرد احتمال آن يک به 10 ميباشد.

چون احتمال بين صفر تا 9 را دارد.

 

برای مثال:  در شماره 4 عدد 102 شامل رقم های 1 و 0 و 2 می باشد و عدد 66 شامل رقم های 6 و 6 می باشد

و عدد 329 شامل رقم های 3 و 2 و 9 می باشد و عدد 289 شامل رقم های 2 و 8 و 9 می باشد، لذا امکان

درست کردن آن يک ميليون ميليارديم يعنی ( 10 به توان 15 - ) يعنی 1000000000000000 / 1 می باشد.

 

اگر چهار کلمه ای که در "بسم الله الرحمن الرحيم"  وجود دارد برای اينکه ارقامش مطابق حساب ابجد 19 بار قابل تقسيم به 19 باشد،

امکان آن  19 بار 19 / 1  ضرب در  19 / 1 است.

يعنی 37589973457545958193355601 / 1

آيا فكر ميكنيد اين روابط رياضی تصادفی است ؟

 

اگر اينطور فكر كنيد خيلی بی ‌انصافی كرده‌ايد و خواسته‌ايد با كمال بی ‌انصافی اين حقيقت بزرگ را

كه قرآن كلام خدا است و نه تنها كار محمد (ص) و تمام مردم آن زمان نيست،

بلكه حتی مردم اين زمان هم با وجود كامپيوتر نميتوانند چهار كلمه پيدا كنند كه اينهمه روابط رياضی داشته باشد.

چون بيشتر اين روابط بايد در قالب   1?2?3?4? = 19 X … باشد.

يعنی بجای علامت سؤال پس از شماره ترتيب بايد عدد خاص آن چهار كلمه وجود داشته باشد.


مطابق محاسبه‌ای كه با كامپيوتر شده، احتمال مرحله 2،  برابر يك در 189753 ميباشد

 و احتمال مرحله 2 و 4،  كمتر از يك در 36 ميليارد ميباشد

و احتمال مرحله 2 و 4 و 5،  كمتر از يك در 6.832  كاترليون ميباشد.

 

در نتيجه احتمال تصادفی بودن اين 19 رابطه تقريباً صفر يعنی محال است.


اندكی فكر كنيد و منصفانه قضاوت كنيد كه آيا محاسبه اين روابط  كار مردم 14 قرن پيش عربستان است؟  چه رسد به يك شخص.

آيا اين روابط نشان ‌دهنده يك وجود بسيار بسيار دانا و حسابگر كه خدا باشد نيست و پيامبری محمد (ص) و الهی بودن قرآن را نشان نميدهد؟

 

حالا كه معلوم شد قرآن واقعاً كلام خدا است،

آن را با دقت هر چه بيشتر بخوانيد و در آيات آن انديشه و فكر كنيد تا راه درست زندگی را پيدا كنيد.

 

 

چند معجزه رياضی ديگر

 

 

     

 

کلمه اسم 19 بار در قرآن آمده است      

  • كلمه (الله) بدون حساب الله كه در ”بسم الله الرحمن الرحيم“ اول سوره‌ها است، 2698  بار يعنی     19 X 142بار آمده است.
  • كلمه (الرحمن) كه يکی از صفات انحصاری خدا است، 57 بار يعنی 19 X 3 بار
  • و كلمه (رحيم) كه بصورت صفت خداوند آمده 114 بار يعنی19 X 6  بار آمده است

    (كلمه رحيم 9:128 سوره توبه در مورد صفت پيغمبر اسلام (ص) ذکر شده است، نه در مورد صفت خداوند).

  • سوره علق كه 5 آيه اول آن اولين آياتی است كه به پيغمبر (ص) نازل شده   19    سوره مانده به آخر قرآن يعنی سوره 96 قرآن است

     و 5 آيه اول آن كه اولين آياتی است كه بر پيغمبر (ص) نازل شده 19 كلمه دارد و 76 حرف است يعنی19 X 4 = 76 

  • سوره علق  19  آيه و 285 حرف يعنی 19 X 15   حرف دارد.
  • سوره ناس آخرين سوره قرآن (سوره 114) است و 6 آيه دارد يعنی     19 X 6 = 114
  • سوره نصر سوره 110 قرآن كه بقولی آخرين سوره‌ای است كه بر پيغمبر(ص) نازل شده 19 كلمه دارد و آيه اول آن 19 حرف دارد.
  • 9 آيه اول سوره قلم سوره 68 قرآن كه دومين آياتی است كه به پيغمبر (ص) نازل شده، 38 كلمه دارد كه مساوی 19 X 2   ميباشد.
  • 10 آيه اول سوره مزمل سوره 73 قرآن، سومين آياتی است كه بر پيغمبر (ص) نازل شده كه 57  كلمه دارد يعنی57 = 19 X 3 
  • حرف ”ق“ در سوره ق (سوره 50) و در سوره شوری (سوره 42)

      كه در حروف مقطعه اول اين دو سوره ذكر شده 57 بار تکرار شده است يعني 19 X 3

در تمام حروف مقطعه قرآن اين روابط رياضی وجود دارد كه حدود 200 رابطه است.

  • حرف ”ن“ در سوره قلم (سوره 68) 133 بار آمده است يعنی 133 = 19 X 7
  • حروف ”ی“ و ”س“ در سوره يس ( سوره 36) 285 بار آمده است يعنی:  285 = 19 X 15
  • حرف ”ص“ در سوره اعراف (سوره 7) 97 بار و در سوره مريم (سوره  19) 26 بار

       و در سوره ”ص“ (سوره 38) 29 بار آمده كه جمع آن در سه سوره (152 = 97+ 26 + 29) می باشد

       يعنی:  152 = 19 X 8

در قرآن هفت سوره پياپی (سوره های 40 تا 46) وجود دارد كه با حم "ح" و "م" شروع ميشود.

اين سوره‌ها با هم روابط رياضی عجيبی دارند كه نامی جز معجزه بر آنها نميتوان گذاشت.

 

  • اگر تعداد ”ح“ و ”م“ اين هفت سوره را جمع كنيد عدد 2147 ميشود كه مساوی است با 19 X 113

و اگر ”ح“ های اين هفت سوره را جدا و ”م“ های آنها را جدا جمع كنيد و بعد رقم‌های بدست آمده را باهم جمع كنيد

درست همان عدد 113 بدست ميايد.

منظور از رقمها عدد نيست مثلاً رقمهای عدد 380، (3) و (8) و (0)، و رقمهای عدد 64 ، (6)‌ و (4) ميباشد.

  • در اين هفت سوره تعداد ”ح“ و ”م“ بترتيب
  • در سوره مؤمن يا غافر (سوره 40) ،  64 و 380،
  • در سوره فصلت (سوره 41)،  48 و 276،
  • در سوره شوری (سوره 42) ،  53 و 300
  • در سوره زخرف (سوره 43) ،  44 و 324
  • در سوره دخان (سوره 44) ،  16 و 150
  • در سوره جاثيه (سوره 45) ، 31 و 200
  • در سوره احقاف (سوره 46)  36 و 225     ميباشد.

64 + 380 + 48 + 276 + 53 + 300 + 44 + 324 + 16 + 150 + 31 + 200 + 36 + 225 = 2147       

 = 19 X 113       

            حالا اگر رقمهای اين اعداد را با هم جمع كنيم:

6+4+3+8+0+4+8+2+7+6+5+3+3+0+0+4+4+3+2+4+1+6+1+5+0+3+1+2+0+0+3+6+2+2+5 = 113       

           می ‌بينيم حاصل جمع اين رقمها درست 113 يعنی مساوی خارج قسمت 2147 به 19 است.

 

  • حالا اگر همين كار را با سه سوره اول (سوره 40 و 41 و 42) بكنيم باز

           می ‌‌بينيم حاصل جمع ”ح“ و ”م“ های اين سوره‌ها را اگر به 19 تقسيم كنيم مساوی حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ اين سه سوره ميشود.

 64 + 380 + 48 + 276 + 53 + 300 = 1121 = 19 X 59      

6+4+3+8+0+4+8+2+7+6+5+3+3+0+0 = 59      

 

·         حال اگر 4 سوره بعد يعنی سوره‌های 43 و 44 و 45 و 46  را مورد امتحان قرار دهيم باز همين رابطه بدست می ‌آيد.

44 + 324 + 16 + 150 + 31 + 200 + 36 + 225 = 1026 = 19 X 54       

4+4+3+2+4+1+6+1+5+0+3+1+2+0+0+3+6+2+2+5 = 54      

·         حال اگر ”ح“ و ”م“ سه سوره 41 و 42 و 43 را با هم جمع كنيم  1045 ميشود

      كه اگر آنرا تقسيم به 19 كنيم عدد 55 بدست ميايد كه با حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ مساوی است.

48 + 276 + 53 + 300 + 44 + 324 = 1045 = 19 X 55       

4+8+2+7+6+5+3+3+0+0+4+4+3+2+4 = 55       

  • حال اگر ”ح“ و ”م“ چهار سوره 44 و 45 و 46 و 41 را با هم جمع كنيم عدد 1102 بدست ميايد

     كه خارج قمست آن به 19 عدد 58 بدست ميايد كه با حاصل جمع رقمهای ”ح“ و ”م“ مساوی است.

16 +150 + 31 + 200 + 36 + 225 + 64 + 380 = 1102 = 19 X 58        

1+6+1+5+0+3+1+2+0+0+3+6+2+2+5+6+4+3+8+0 = 58      

حالا شما سعی كنيد با كامپيوتر 14 رقم ديگر پيدا كنيد كه چنين خاصيتی داشته باشند.

حالا فكر كنيد كه اگر بخواهيد هفت مقاله بنويسيد كه ”ح“ها و ”م“ های آن چنين خاصيتی داشته باشند.

چه زمانی بايد صرف كرد؟

حالا فكر كنيد اگر کسی بخواهد بطور عادی هفت سخنرانی بكند كه چنين روابطی در آن وجود داشته باشد، امكان دارد يا نه؟

با توجه به اينكه خداوند در آيه 29:48 سوره عنكبوت به پيغمبر (ص) ميفرمايد:

" تو قبلاً كتابی نخوانده بودی و با دستت چيزی ننوشته بودی

چون در آن حال كسانی كه در صدد باطل ساختن رسالت تو هستند شك ميكردند"

يعنی پيغمبر سواد خواندن و نوشتن نداشت.

شما سعی كنيد با كامپيوتر 14 رقم ديگر پيدا كنيد كه چنين حالتی داشته باشد تا بدانيد قرآن نميتوانسته كار پيغمبر بيسواد 14 قرن پيش باشد.

بلكه تمام مردم آن زمان هم نميتوانسته‌اند چنين كاری بكنند

و بيائيد واقعاً سعی كنيد چهار كلمه مثل (بسم الله الرحمن الرحيم)  بسازيد كه 19 رابطه رياضي در آن باشد.

يا حتی سه رابطه رياضی از لحاظ حروف ابجد در آن باشد.

البته توجه داشته باشيد در آن زمان چرتكه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشين حساب و كامپيوتر.

به كتاب    Beyond probability نوشته آقای عبدالله اريك مراجعه كنيد.

 

نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:56 توسط مهرداد| |

 

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "   

 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:56 توسط مهرداد| |
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:55 توسط مهرداد| |

 

به نظرتون این دعا برآورده می شود
 

عضویت رایگان

بهار....

و این همه دلتنگی؟!

نه ،

شاید فرشته ای

فصلها را به اشتباه

ورق زده باشد

 
از کدام سو دورم می زنی؟

می خواهم از همان سو دورت بگردم



کمی گیجم کمی منگم عجیب است

پریده بی جهت رنگم عجیب است

تو را دیدم همین یک ساعت پیش

برایت باز دلتنگم عجیب است

  

تـو راحت بـخواب من مـشق گریه هایـم هـنوز مـانده
 

گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست

مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست

پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست


نوشته شده در چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:دعا-فرشته-بهار,ساعت 7:53 توسط مهرداد| |

 



 
پاسخ امیرالمونین علی (ع) به سوال علم بهتر است یا ثروت  
 

 جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:
- اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟
علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.
در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
- یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.
نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.
با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد.
همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد.
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
- یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
امام فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که… نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.
نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:
- یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.
سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.

منبع: کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص142.
* البته نقل است که گروهی با قصد و نیت این افراد را اجیر کرده بوداند و به نزد حضرت مولا می فرستادند تا او را به زعم خود در نزد مردم خوار کنند
.



 

 
نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:علم-ثروت-حضرت علی,ساعت 14:11 توسط مهرداد| |

 

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...

 

...و عاشق هم شدند.

کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،

و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..

بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»

کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»

بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»

بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...

...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.

قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»

بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»

بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...

این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»

  ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

او دم نداشت.

  کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»

 بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»

  «آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»

 کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

  یک شب گرم و مهتابی،

کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود،

درخت ها عوض شده بودند

همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.

 بال هایش را خشک کرد.

بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

 پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»

  ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»

 

قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،

و درسته قورتش داد.

     و حالا قورباغه آنجا منتظر است...

...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....

...نمی داند که کجا رفته.

 

 جی آنه ویلیس

نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:قورباغه- کرم,ساعت 7:55 توسط مهرداد| |

   


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و
چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که
می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و
 روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش نوشتند:

هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

 

 
 
  
 
نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:شاهین-شکار-چنگیز,ساعت 13:26 توسط مهرداد| |

 

اتفاقی  که  حیرت  جهانیان را برانگیخت

چندی پیش در منطقه فینیکس واقع در آریزونا در کشور آمریکا، کشاورزی بنام دیوید هادسون به ماده ی سفید رنگی که در سرتاسر زمینهای زراعی اش گسترده بود مشکوک شد و مقداری از آنرا به آزمایشگاههای معتبر سپرد تا به او بگویند که این ماده سفید رنگ متشکل از چه مواد اولیه ای است. اما در عین ناباوری، پاسخ آزمایشگاه این بود:You Have Pure Nothing یعنی شما یک ماده ای دردست دارید که خالصاً هیچ چیز مشخصی که در جدول عناصر تعریف شده باشد در آن به چشم نمی خورد!

اما پس از چندی یک آزمایشگاه روسی به روش آزمایش آمریکاییها شک کرد و روش جدیدی را برای آنالیز این ماده ی عجیب پیش رو گذاشت که صحیح تر بود و بلاخره پرده ی جادویی کنار رفت و عنصر تشکیل دهنده رخ نمود.

این ماده شکل دیگری از اتم های طلا بود که بصورت یک نانو رشته (رشته ای از الکترونها که از پی هم قرار می گیرند و شکل یک تسبیح نخ شده را دارد) در آمده بود. نام علمی آن
ORME یا OR MUS مخفف Orbit ally Rearranged Monotonic Element می باشد.

آزمایشات بعدی، اما، حیرت آورتر بودند. برای وزن کردن آن، یک پیمانه ی خالی را ابتدا وزن کردند و سپس مقدار مشخصی از این گرد سفید رنگ را درون پیمانه ریخته مجدداً وزن کردند و در عین ناباوری در تمام این توزینها، همواره وزن پیمانه+وزن گرد سفید رنگ از وزن پیمانه ی خالی “کمتر” بود! آزمایشی که چندین بار تکرار شد و همواره یک پاسخ را ارائه می داد. گویی که 40 درصد از جرم این ماده در جهان ما و 60 درصد دیگر آن در جهانی موازی با جهان ما سیر می کند.

نکته ی مهم زمانی به چشم آمد که محققان، پیمانه ی لبریز از ماده سفید رنگ را حرارت دادند و مشاهده کردند کهدر حرارت بسیار بالا وزن پیمانه به سمت صفر گرم سوق پیدا کرد. یعنی “با حرارت دادن به این ماده، می توان جاذبه را دفع نمود”.

ناسا با بهره گیری از این ترکیب جدید طلای بسیار ناب (
The Pure Gold) توانست ماده ی جدیدی اختراع کند با نام آیروژل (AeroGel) که به خودی خود از هوا سبک تر است و فرم خالص آن می تواند در هوا شناور باشد و همچنین با حرارت دادن به آیروژل، این ماده می تواند وزنهایی بیش از وزن خود را نیز در هوا معلق نگاه دارد. ناسا از این ژل در تحقیقات گسترده ای بهره می برد. (در ویکیپدیا جستجو کنیدAeroGel )

اما چندی پیش، در “صحرای سینا” (علاقه مندان به آثار سیچین توجه فرمایند) معبدی متعلق به راهبان مصر باستان کشف شد که درون آن آکنده بود از پودری سفید رنگ! آزمایش این ماده نشان داد که شباهت زیادی بین این پودر تازه کشف شده با نانو رشته ی طلا وجود دارد. مصریان باستان به این ماده “مفکات” می گفتند و راز تهیه آن در دست راهبان مقدس بوده است.

ترکیب مفکات با حرارت می توانسته بی وزنی را بهمراه آورد و شاید راز چگونگی ساخته شدن اهرام عظیم مصر در همینجا نهفته باشد.

به این نکته توجه کنید: نام تمام اشکال هندسی (چه به فارسی و چه به لاتین) مستقیما به شکل هندسی آنها اشاره می کند. مثلاً دایره از دوار بودن می گوید، مثلث از سه ضلعی بودن. اما در این بین نامی که برای شکل هندسی “هرم” در نظر گرفته شده یک استثنای عجیب است. هرم در لاتین 
Pyramid ترجمه شده که از ترکیب دو کلمه ی Pyro بمعنی “آتش” و Amid بمعنی “گرفته شده” تشکیل شده است. بنابراین Pyramid یعنی Fire Begotten یا از آتش گرفته شده!!! حتی اسم عربیِ “هِرم” نیز از ریشه هُرم بمعنی حرارت و داغی گرفته شده و اشاره ای به شکل هندسی آن ندارد.

می توان خصوصیات پودر سفید طلا را به اینگونه بر شمرد:

1-      خاصیت ضد جاذبه در حرارت های بالا

2-      خاصیت ابر رسانایی در حرارت بالا

3-      اتصال کوانتومی به دیگر جهانهای موازی   
Quantum Entanglement

4-      عدم مشابهت با ساختار عناصر جدول مندلیف

5-      درصورت برهم خوردن ساختار رشته ای، با نوری بسیار درخشان منفجر می شود

6-      بدلیل ساختار اتمی تک رشته ای، امکان تبدیل این ماده به مواد دیگر وجود دارد

7-      درصورت مصرف خوراکی، افزایش کارآیی مغز انسان را در دو نیمه چپ و راست بدنبال دارد

8-      در صورت مصرف خوراکی، افزایش طول عمر 
DNA که متعاقباً طول عمر انسان را بدنبال دارد.
نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:هرم,ساعت 8:5 توسط مهرداد| |

 

لبخند بزن دوست من
   
بسیاری از مردم كتاب شاهزاده كوچولو  اثر اگزوپری (آنتوان دو سنت‌اگزوپری) را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و كشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری كرده است. در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم.
جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم هی رفیق كبریت داری؟ به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد.
 
لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد. میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت. سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم. نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود ...
    پرسید: بچه داری؟ با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم و عكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم : اره ایناهاش او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد. گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند. چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند قفل در سلول مرا باز كرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد! نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند!
  
یك لبخند زندگی مرا نجات داد!
بله لبخند بدون برنامه ریزی؛ بدون حسابگری؛ لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست.
ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم. لایه مدارج علمی و مدارك دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این كه دوست داریم ما را آنگونه ببینند كه نیستیم.
 
زیر همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این كه آن را روح بنامم من ایمان دارم كه روح های انسان ها است كه با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این روح ها با یكدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكی هم به خرج می دهیم ما از یكدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوایی ما می شوند.
 
داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است که آدمی به هنگام عاشق شدن و نگاه كردن به یك نوزاد این پیوند روحانی را احساس می كند. وقتی كودكی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم كه هیچ یك از لایه هایی را كه نام بردیم روی من طبیعی خود نكشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ می دهد.
  
بقول ویکتورهوگو که می گوید:
لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها!


Sincerely yours
V.Qaradağlə
 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:داستان,ساعت 10:59 توسط مهرداد| |
نوشته شده در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:ریاضی,ساعت 11:50 توسط مهرداد| |

 

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "   

 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:دوست,ساعت 11:48 توسط مهرداد| |

 

 

ساعت حدود ۱۰ صبح بود. طبق معمول بساطم رو کنار خیابون پهن کرده بودم و با کفشهای جورواجور و پاشنه ها و واکس های رنگارنگ سرگرم بودم. عابرها اکثرا بدون توجه از کنارم رد می شدند و کمتر کسی توجهی بهم می کرد. گهگاه کسی می ایستاد تا واکسی به کفش بزنه یا تعمیر سریع و کوچیکی انجام بده. از وقتی شرکت تعدیل نیرو کرده بود و من هم جزو این تعدیلی ها بودم، چاره ای نداشتم جز اینکه برای حفظ آبروم و خرجی زن و بچم یه کاری دست و پا کنم. سرمایه ای که در کار نبود بعد از کلی این در و اون در زدن یه شغل موقت – واکسی- برای خودم جور کردم تا ببینیم خدا در آینده چی می خواد. سرم پایین بود که احساس کردم یه نفر جلوم واستاده:
-
بفرمایید خانم.
دختر جوونی با چادر رنگ و رو رفته در حالی که نگرانی تو چشماش موج میزد بهم نگاه می کرد.
-
کاری داشتین؟
-
بله، ببخشید آقا، من پاشنه کفشم الان افتاد، دارم می رم دانشگاه، با این وضعیت نمی تونم اصلا راه برم. می تونید برام سریع درستش کنید؟
گفتم کفشاشو درآره تا ببینم پاشنه ش از چه نوعیه؟ با نگرانی و دستپاچگی گفت: نه نه، فقط یک لنگشه، اون یکی سالمه. و لنگه کفشش رو به دستم داد. یه نگاهی به کفش انداختم، با خودم فکر کردم این کفش اصلا ارزش عوض کردن پاشنه رو داره؟! داغون بود و کاملا فرم پای دخترک رو به خودش گرفته بود. خلاصه پاشنه کفش رو عوض کردم و در حالی که کفش رو به دستش می دادم گفتم: میشه پونصد تومن. رنگ از رخسار دختر پرید. با تته پته گفت: ولی قیمت یه پاشنه دویست و پنجاه تومنه، مگه نیست؟!
دیگه کفرم داشت بالا می اومد: خب خانم، من پاشنه لنگه به لگنه به چه دردم می خوره؟ و در حالی که لنگه دیگه پاشنه رو به طرفش دراز می کردم، گفتم: بیا، اینهم اون یکی، هر وقت لازم شد خودت استفاده کن.


دخترک با خجالت و ناراحتی فراوون کیفش رو باز کرد و به زیر و رو کردن کیف پولش پرداخت. چند دقیقه ای معطل کرد، احساس کردم تا فیلم بازی می کنه، دیگه قاطی کردم: خانم چرا استخاره باز می کنی؟! از کیفش یه اسکناس دویست تومنی و یه صدتومنی در آورد و به سمتم دراز کرد: خب اگه میشه این پاشنه پیش خودتون باشه که استفاده کنید. من پول همراهم نیست، این سیصد تومن رو بگیرین و … با عصبانیت داد زدم: یعنی چی خانم؟ منم کاسبم، خدا رو خوش نمیاد این بازیها رو سر من در بیاری؟خب پول همرات نبود برای چی اومدی کفشت رو درست کنی؟! دستای دخترک می لرزید و من اونقدر عصبانیت و تردید جلوی چشمام رو گرفته بود که چهره رنگ پریده و اشکهای حلقه زده تو چشماش رو ندیدم
در حالی که صدای فریاد من حسابی ترسونده بودش کفشهاش رو به دستم داد و دمپایی هایی که من به مشتری ها می دادم موقتا تموم شدن کار کفشهاشون بپوشن به پا کرد و گفت: الان برمی گردم. در حالی که انگار عقل از سرم پریده بود با ناراحتی و یواشکی تعقیبش کردم. وارد یه داروخونه که نزدیک بساط من بود، شد. لابلای مریضا وایسادم که صدای لرزون دختر جوون در حالی که خیلی آروم با یکی از فروشنده ها صحبت می کرد، تنم رو لرزوند: ببخشید خانم، من دانشجو هستم این کارت دانشجوئیمه، از شهرستان اومدم و پول همراهم نیست، کفشم خراب شد مجبور شدم بدمش برای تعمیر، اگه ممکنه پونصد تومن به من قرض بدید که پول کفاشی رو بدم این کارت دانشجویی و شناسنامه م پیش شما بمونه من رفتم خوابگاه از دوستام پول می گیرم و همین فردا براتون میارم. ببخشید… خانم فروشنده با لبخندی که بیشتر از پیش من رو شرمنده کرد، تقویم کوچکی رو جلوی دخترک باز کرد، چند اسکناس پانصدی و هزاری لاش بود، گفت: بفرمایید، هرچقدر لازم دارید بردارید. دختر یه اسکناس پونصدی برداشت و گفت: همین کافیه … و وقتی برگشت سمت در، دانه های درشت اشک بود که سعی می کرد پشت چادرش پنهان کنه
از خودم خجالت می کشیدم، دلم می خواست آب بشم برم تو زمین، خدایا من بخاطر دویست تومن با این دختر چی کار کردم؟! چرا با رفتارم کاری کردم که مجبور بشه پیش یک نفر دیگه هم سفره دلش رو باز کنه. چرا به حرفاش شک کردم؟ آرزو می کردم کاش زمان چند دقیقه ای به عقب بر می گشت
دخترک با دیدن من دم در داروخانه دست و پا شو گم کرد، چه دختر محجوب و ساده ای بود، خدایا منو ببخش… پول رو به سمتم دراز کرد، دستاش آشکارا می لرزید، چشماش پر اشک بود و انگار منتظر بود که من بگم: نه خانم، باشه خدمتون… تا سرازیر بشه روی صورتش.
گفت: بگیر آقا، بگیر، دیگه آبرو واسم نذاشتی، اگه می دونستم اینجوری می شه پابرهنه می رفتم دانشگاه، فکر کردم با سیصد تومن یک لنگه کفشم رو درست می کنم و با پنجاه تومن هم با اتوبوس می رسم دانشگاه، ولی شما… گریه امونش رو برید
اونقدر از خودم بدم می اومد که دلم می خواست همون لحظه بمیرم. در حالی که بغض کرده بودم، گفتم: خانم تو رو خدا پولتو بردار برو، من پول نمی خوام. بدون اینکه حرفی بزنه سرش رو به علامت نفی تکون داد و پول رو گذاشت رو جعبه واکسها. عاجز شده بودم، ناچار واسه اینکه کمی از عذاب وجدان خودم کم کنم، گفتم: خب خانم ببین، من بساطم همینجاست، هر روز همینجا می تونی پیدام کنی، الان پولتو بردار، فردا برام بیار همینجا، خب؟ و ملتمسانه نگاهش کردم. انگار فهمید که خیلی خجالتزذه شدم و شاید دلش برای درماندگیم سوخت. پولش رو برداشت و گفت: فردا صبح براتون میارم. با نگاه تعقیبش کردم، وارد همون داروخونه شد، عجب!!! پول رو به فروشنده پس داد و بیرون اومد
دخترک رفت و من رو در دنیای سیاه و تاریکی که برای خودم درست کردم تنها گذاشت. خدایا یعنی قدر و قیمت انسانیت من همین دویست تومن بود؟!! شرم بر من
غرق در افکارم بودم که یه مشتری دیگه در حالی که می گفت: آقا واکس بی رنگ داری؟ رشته افکارم رو برید: بله دارم، بفرمایید. هنوز راه ننداخته بودمش که یه نفر از پشت سرش پرسید آقا قهوه ای هم داری؟
-
بله دارم.
-
آقا همینجا می تونی کفشمو زود تعمیر کنی، چسب جلوش باز شده؟ پسرکی بود که کنار اون دو نفر دیگه وایساده بود
اون روز تا شب کار و بارم حسابی سکه بود، اونقدر مشتری داشتم که دیگه دخترک رو کلا فراموش کردم. شب که با جیب پر پول بر می گشتم خونه، یاد دختر دانشجو افتادم و با خودم گفتم: نیومد هم نیومد! من که امروز خدا رو شکر کار و کاسبیم خوب بود
صبح تازه داشتم بساطم رو می چیدم که صدای غمگین آشنایی گفت: سلام آقا، صبحتون بخیر.
سرم رو بلند کردم… همون دختر دیروزی بود، در حالی که یه اسکناس پونصدی تو دستش بود گفت: بفرمایید. از یکی از همکلاسی هام یکم قرض گرفتم تا حقوق کار دانشجویی این ترم رو گرفتم بهش پس بدم. ببخشید که دیر شد. حلالم کنید.
هر جمله ش مثل پتکی روی روحم فرود می اومد. کم مونده بود که اشکم جاری بشه: گفتم نه خانم، نمی خواد، قدمت انقدر خوب بود که من دیروز تا شب اینجا سکه زدم، حلالت، برو من رو هم ببخش. من در مورد شما اشتباه فکر کردم، تو رو خدا منو ببخش
دخترک در حالی که خم می شد و پول رو روی جعبه می گذاشت گفت: خیلی ممنون. فعلا دیگه نیازی ندارم. دست شما درد نکنه، ببخشید، خداحافظ
و رفت… رفت و

 

نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت 7:50 توسط مهرداد| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com